سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نهانخانه جان


عصری که پاییز بود دلم !!! 


مهمان ِ آسمان ِ شهرم 

شده بود 

باران 

در آن عصری که 

پاییز بود 

دلم 

..

در راه ِ بازگشت 

به خانه 

کفش هایم 

بیقرار بودند

شاید 

 عاشق  ِ برگ های 

خیابان شده بودند

من هم 

در آغوش ِ باران 

آرام گرفت

کمی

دلم

آخر به خود

قول داده بودم

دلم نگیرد

دیگر

از دیدن چتر هایی که 

مامن ِ عشق دو نفر

میشود

زیر باران

...

در حیاط

را می بندم

پشت ِ

دل ِ باران

و

احساس  ِ  خوب

و

دل ِ برگ های عاشق

..

و میبینم

حیاط پر از کفش های

مهمان است

قول داده بودم

دلم

نگیرد

اما

دیوانه شدم

وقتی

کفش های تو

باز

نیست

میان ِ کفش ها

... 

مریم جاوید


+ تاریخ سه شنبه 93/9/4ساعت 10:0 عصر نویسنده مریمــــ . جاوید | نظر