سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نهانخانه جان



دلم خیلی گرفته بود ...

صبح ها اکثرا بی حوصله هستم اما اون روز

دلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

خیلــــــــــــــــــــــــــــی

گرفتـــــــــه

بــــود

انگار دلم از خدا گرفته بود ... عادت هر روزم بود قرآن خوندن ... اما اون روز دل قرآن خوندن هم نداشتم

هندز فری گذاشتم توی گوشم ، حس کردم شاید آهنگ آرومم کنه ، شاید دست کشیدن از ریسمان ِ خدا خدا کردن آرومم کنه ...

...


چند تا آهنگ گذاشت و هیچ کدوم نه آرومم کردند و نه افکارمو درگیر ...

اما یه آهنگی شروع به خوندن کرد ... که اولین بار  بود گوش میکردم .از ابتدای آهنگ به هوای مخاطب خاص ِ دلم (خدا)آهنگ رو گوش دادم ... انگار

ازاول آهنگ معلوم بود این آهنگ آهنگ خاصی هست ... وسط های آهنگ بود که متوجه شدم مخاطب شعر خواننده هم با مخاطب خاص دل من که خدا باشه و هست ،،، یکیه  !!!

تحمل نداره نباشی

                              دلی که تو تنها خداشی



عجیب بود ... دل من از تو میگیره و تو باز هوای منو داری ...

آسمون چشمام ابری  شد. عینک دودی ام را به چشمام زدم . تا کسی حال چشمامو نبینه !!

سر خیابون رسیده بودم . سوار تاکسی شدم .

دوباره آهنگ رو از اول گوش دادم

تا به خودم اومدم صحنه ی فوق العاده ای دیدم . یه پلاک الله زیبا که از آیینه تاکسی آویزون شده بود ... انقدر زیبا وسط آسمون نشسته بود که وسعت آسمون دیده نمیشد فقط واژه الله بود که به چشم می اومد ... عکس گرفتم که ثبت بشه توی اون لحظه ای که زیباترین حالت عشق یک مخلوق به خالقش رو به تصویر میکشه !!!



رسیدم دانشگاه و مثل عادت هر روزم چند صفحه قرآن خوندم

عجیب آروم شدم

عجیب دلم قرص شد

***

میخواد بره ... دستاشو میگیری ...

بیقراری میکنه... نوازشش میکنی ...

بی هوا هواشو داری...

دلش میگیره تو عاشق ترش میکنی ...



برچسب‌ها:
خدا الله دل گرفته دست نوشته عارفانه عکس
+ تاریخ شنبه 93/6/15ساعت 8:45 عصر نویسنده مریمــــ . جاوید | نظر

 

 

 

 

 

گاهی ارزش داره از همه چیزت بگذری 



تا لبخند رو به لبای یکی هدیه کنی 
 



گاهی میتونی با یه کار کوچیک همون لبخند رو بکاری رو لباش 

  

گاهی مهم اینه که بخوای بخندونی

  

اون وقت خدا هم میخنده 
 



گاهی از خودت بگذر ... فقط گاهی ..




برچسب‌ها:
عاشقانه من جملات ناب لبخند دل گرفته دل شکسته
+ تاریخ پنج شنبه 92/4/20ساعت 2:0 صبح نویسنده مریمــــ . جاوید | نظر