سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نهانخانه جان

عکس فانوس

 

من  بی تو


نه شروع میشوم 

نه با انتها میرسم 

فقط  متوالی میشوم در دوست داشتنت 

و پرسه میزنم  میان مرز جسم و سایه 

جوری که شاید نزدیک شوم 

به خودی که نزدیک توست 


آنجایی که :

صنوبر ها  حرف بزنند با من 

شقایق ها کاسه ی گدایی به دست نگیرند 

نرگس ها نگران نباشند

و دیگر گل ها برای یاس خمیده گریه نکنند 


آنجایی که من همسایه ی خدا  شوم 

ومدام ز هوای نم دار حال و احوالم 

گِل نشود خاک جسمم 

و بوی نای ِ تنهایی نگیرد تنم 


شوق وصال تو ویران میکند مرا 

و بایدم میکند  که دور شوم 


ز  طاقچه  و گل های شمعدانی 

ز باغچه ای که  بس گل نداده مرده 

ز چراغی که روشن است در خاموشی 

و ماه هی که بر سر عهدش نیامده پشت پنجره 


دلم را ز این ها میگیرم و پیش تو سنجاق میکنم

سنجاقی که هم  جنس بندگی میشود  

پیش خود فکر میکنم که باید کوچ کنم و چادر بزنم

من در انزاوای مطلق خودم


و در گوشه ای به خلوت بینشینم با تو 

و از دردهای آشنایم 

که باز آمده اند  به  احوالپرسی با من 

حرف بزنم با تو 


تو میدانی که من برای دیدن اقیانوس 

فقط در دست دارم یک فانوس 

ومن میدانم  که ز تو 

به اندازه وسعت گوشه نگاهی دارم 

آن را زمن نگیر که هستی ام را 

فقط ز نگاهت ساخته ام 

 

مریمـــــــــــ

عکس برف

مــــ ن  نوشت  مـــــ ن 

هنوز پاییز است 

و برفی ندیده ام به چشم 

اما بر آینه ی روحم  زنگار برف نشسته


 



برچسب‌ها:
عاشقانه - خدا - برف - سنجاق - اقیانوس -فانوس-
+ تاریخ سه شنبه 92/9/26ساعت 1:22 صبح نویسنده مریمــــ . جاوید | نظر