• وبلاگ : نهانخانه جان
  • يادداشت : عصر هاي باراني شما چه احساسي داريد ؟؟؟
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    صداي دور دستي گوشم را مينوازد
    آرام زمزمه اش ميرسد به گوش
    يادش هست شب به سحر بيقراري هاي من
    تلو تلو خوران
    دست به ديوار
    زير سايه درختي صداي سکوت شکست
    صدايم کرد
    بانگ خوششم نوازشگر جانم بود
    چشم چرخاندم
    دستهاي گرمش را در آغوشم حس کردم
    با تمام وجود فرياد زدم
    تمنا کردم
    بودنش را
    رنج سفر
    امان و رمقم را بريده بود
    يافتم
    آنسوي خيالات دو راهيه سبز
    زير پل دلبر
    کنج چنار
    دست در دست کسي
    رو به رويش سراب
    همچنان ميدويد
    او مرا نيز از ياد برد
    خاطره هايم لابه لاي خشتهاي خرابه ها خشکيد
    آفتاب سوزان
    آسمان نه ابري دارد و بادي هم در کار نيست
    بوي جهنم دارد اين سراي برهوت
    جاي پاهايت را شسته اند
    قدري مکث کن
    جاي پاي عميقتري بماند
    شايد به خاکش برسم

    پاسخ

    عالي بود ......