پيام
بساط احساس
93/3/1
* نهانخانه جان*
سلام سپاس از عنايتون .. دومين داستانکم بود :)
* نهانخانه جان*
@};-
#حسين عاشوري#
مـــــــطالـــــــــــــــــعه شـــــــــــــــــــد @};-
* نهانخانه جان*
ميزدين ملاحظه شد . مثل معلم ها B-)
#حسين عاشوري#
يکي از فانتزيام معلم شدن بود .. شغل شريفي ست ..
* نهانخانه جان*
من خيلي دوست داشتم معلم شم ... بله
#حسين عاشوري#
من که کوچيک بودم .. يه بازي اي راه انداخته بودم اقتباس شده از خاله بازي دخترا .. بنام معلم بازي .. بچه هارو جمع ميکردم .. معلم ميشدم اونام دانش آموزام ! ! !
* نهانخانه جان*
ما هم از اين بازيا ميکردم ... هميشه منم معلم بود ... انقدر گچ داشتم يه دونه هم از تخته سياه کوچيکا ... هي ... يادش بخير
#حسين عاشوري#
چه جالب .. منم از اون تخته سياه کوچيکا داشتم ..
* نهانخانه جان*
واقعني ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
#حسين عاشوري#
دقــيــقــا ...........
* نهانخانه جان*
اوهوم:)
* نهانخانه جان*
@};-
* نهانخانه جان*
@};-
* نهانخانه جان*
@};-
* نهانخانه جان*
@};-