شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

درب کنسرو بازکن برقی
آبي دلت را احساس کردم رنگ اسماني بي انتهاست اما درديست در دلت که تا آشناي عشق نباشي درکي از آن نبري به احوالت يار صديق عمريست به رنگ رنگين کمان سراغش را مي گيرم از هر دري نامش را صدا زدم از هر پنجره اي نجوايش شنيدم ولي جرات ديدنش را از نزديک نکردم نمي دونم چرا گويي شايد چون همواره با واسطه آب و مه و خورشيد و فلک صدايش فرمانش شميمش نگاهش و هرچه که تو از او ديدي و فهميدي من به واسطه ديدم و فهميدم
گفتم مولايم سيد علي هستيم به فدايت باورم کن کيوانت ديگر صبر دوريت را ندارد خسته شد از پس اينکه به واسطه صبا و نسيم از تو پيگير احوالت شد هرچند خود جرات رودروييت را نکردم ولي شما که مهرباني شما که بزرگي و قادر و عزيزي پس چرا از من رخ ماهت را دريغ کردي آقا جان بي واسطه مي جويمت مي خواهم رو در رخ ماهت نشينم و بگويم چه ها کشيدم از اين عمر بي وجود ماهت آقا جان چگونه سحر را ظهر و ظهر و شام و مغرب نمودم
خبري از تو بر من هويدا نشد آقاجان باهمه وجود مي طلبمت باورم کن آقاجان به هر رنگي که مي خواهي درا و مرا مستفيظ از رخ ماهت بنماي آقاجان شهادت در طريقت را بر من مرهون بدار آقاجان به رنگ رنگ زمان دراي و از من جان نثاري به رنگ سبز و سفيد و قرمز و آبي تمنا کن ببين چگونه جانانه در رهت جان مي دهم بي آنکه سخني گويم بي آنکه چيزي جويم بي آنکه فرصتي ديگر براي نفس کشيدن از تو بجويم اي که از جان عزيز تري از برا
برايم تنها من را باورم کن که چقدر محتاجم به آن تا بپذيرم خلقتم بيهوده و بي ثمر نبوده است آقاجان باورم کن
آقاي گيتي نژاد ممنون از درد دل ِ صادقانه و پاکتون
ساعت ویکتوریا
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله آذر ماه
vertical_align_top