سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نهانخانه جان

عکس خاص و هنری

گیجی مطلق

.

.

.

سکوت مثل یک چارقد کهنه و خاک گرفته پیچیده بود دور تا دور ، کنج به کنج ِ از ستون تا سقف از عرش

تا فرش ِ خانه ؛ زمستان نبود . مطمئنمزمستان نبود . شاید پاییز شاید بهار و شاید هم اردی بهشت بود . 

آن وقت سال ، شال گردن دور گردن ِ من چه میکرد نمیدانم . اما خوب بود که بود  . سرد بود و من

بدون اینکه به شال دست بزنم خودش دور گردنم محکم شد . 

از حال و پذیرایی گذشتم .

از راه رو های سرد و تاریک گذشتم .

انگار هزار سال بود که  کسی در خانه طعم زیستن را نچشیده بود و این عجیب بود . 

رسیدم به یک در چوبی که شک ندارم صاحب ِ اتاقش پشت این در بسته هزاران حرف ِ نگفته

خاطره ی به ثمر نرسیده و بغض های عمیق داشتهاست . 

حدس زدن جرم نیست حتی گناه هم نیست  و  من همه ی حس های صاحب ِ  اتاق را حدس زدم . 

در اتاق را بازکردم و وارد شدم . در را نبستم اما پشت سرم در بسته شد و من در اتاق تنها و

شال گردن باز بی اختیار دور گردنم محکم تر شد . 

صندلی چوبی ، تخت چوبی ، میز چوبی و ...

چرا همه چیز چوبی بود ؟! چرا صاحب اتاق تا این اندازه چوب را دوست داشت ؟! 

چوب ! بهترین حس ممکن را میتواند به هر کسی بدهد اما ترسناک است . آری چوب

ترسناک است . نمیشود با یک دنیا آسودگی به چوب تکیهکرد و آرام شد . 

چوب  شعله ور که بشود نیست میشود .تنها میگذارد و برایش مهم نیست که صاحبش شاید دل تنگ شود . 

ای وای امان از این شال گردن باز محکم تر قبل میشود . 

.

چنگ می اندازم به گردنم و تازه میفهمم اشتباه کردم و شال گردنی در کار نبوده پس این همه

خلق ِ تنگ از چیست  و باز نمیدانم . 

خسته ام ... 

بی اجازه از صاحب اتاق می خواهم روی تخت چوبی اش بخوابم .

از صدای فنر ِ تشک تازه فهمیدم که خیلی وقت است انگار خوابیدم .خیلی وقت ...

چشم هایم را میبندم و باز میکنم و دیگر در اتاق چوبی نیستم .

و باز چشم هایم را باز و بسته میکنم .و دیگر در اتاق چوبی من نیستم . 

 خواب بودم یا تازه دارم به خواب میروم .  نمیدانم .

خواب دیدم و یا تازه میخواهم خواب ببینم . نمیدانم .

تنها فهمیدم  که هنوز هستم ...

مریم جاوید 

 



برچسب‌ها:
داستان کوتاه تخیلی ادبی هنری عاشقانه
+ تاریخ سه شنبه 94/2/8ساعت 6:10 عصر نویسنده مریمــــ . جاوید | نظر