نهانخانه جان

 

من سرم توی کار خودم بود ...

 

طنز به روایت تصویر

 

بعد یه روز یه نفر رو دیدم ...

 

طنز به روایت تصویر

 

اون این شکلی بود !

 

طنز به روایت تصویر

 

ما اوقات خوبی با هم داشتیم ..

 

طنز به روایت تصویر

 

من یه کادو مثل این بهش دادم ...

 

طنز به روایت تصویر

 

وقتی اون هدیه من رو پذیرفت، من اینجوری شدم!

 

طنز به روایت تصویر

 

ما تقریبا همه شب ها، با هم گفت و گو می‌کردیم ..

 

طنز به روایت تصویر

طنز به روایت تصویر

 

و این وضع من توی اداره بود ...

 

طنز به روایت تصویر

 

وقتی همکارام من و دوستم رو دیدند، اینجوری نگاه می‌کردند ..

 

طنز به روایت تصویر

 

و من اینجوری بهشون جواب می‌دادم ...

 

 

اما روز والنتاین، اون یک گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه..

 

 

و من اینجوری بودم ...

 

 

بعدش گذاشت و رفت و من اینجوری شدم ...

 

 

احساس من اینجوری بود ..

 

 

بعد تصمیم گرفتم که دیگه عاشخ نشم  ...

 



برچسب‌ها:
طنز،روایت،تصویر،کودکان،سرگرمی،جالب
+ تاریخ سه شنبه 92/6/12ساعت 12:35 عصر نویسنده مریمــــ . جاوید | نظر