صدای پای محبتت را از دور دست ها می شنوم ...
بیا نزدیکتر ...
تا آب شود تنهایی من !!!!
چشمانت را بگذار زمین
بیا
با دست خالی بجنگیم ....
دنیای من بی انتهاست وقتی هنوز …
به آغوش گرم تو نرسیده ام ...
کبریتـهای سـوخته هـمـ ،
روزی درختـ های شـادابی بـوده اند!
مثل مـا ،
که روزگـاری می خنـدیدیـمـ
قبـل از اینـکه عـشق روشنـمان کنـد
از این میعادگاه تکراری خسته ام …
بیا اینبار جای دیگری قرار بگذاریم ، برای با هم بودن !
جایی جز “خیالم”
وقتی که نیستی …
با دیدن هر صحنه عاشقانه ای احساس یک پرانتز را دارم
که همه ی اتفاقات خوب خارج از آن می افتد
در خاطری که تو هستی ، دیگران محکومند به فراموشی …
این را به همه بگو !
درخت با برگ های خشک و شاخه های شکسته هم هنوز درخت است …
آدم اما “دلش که بشکند” ، دیگر آدم نمی شود !
آدمها هرچقدر بزرگتر میشوند دلشان بیشتر بغل میخواهد ...
حتى بیشتر از وقتى که کودک بودند !