گاهی هوای چاره ای میکند دلت
چاره ای که بکشی بیرون از زیر چاره ها برای تنهایی ات
ساز همه را تو کوک میکردی
و حالا تک ساز بی کوک هم... توشدی
خنده دار است این کار فلک
عمری با خندهایت گرم کردی خانه را
اما حالا فقط !!!
دل خوش به صدای خنده ی یادگاری های عمرت هستی
و افسوس نمی خوری ،،، با تمام بی سهمی ات در این هستی
فقط گاهی یواش می گویی که ای کاش
صدای خنده ها چند کوچه ای نزدیکتر بود
***
دستان تو درد میکنند ...
همان دستانی که هم جنس زحمت شدند ...
همان هایی را میگویم که سالها همسایه ی دریا بودند
آن دستانی که با کمر باریک استکان چای عجیب آشنایند
آنهایی را که اشک های گونه را پاک کردنشان را خوب میدانند
آری مقصودم دستانتند ...
***
چه درد می آورد ...
وقتی که چشمانت ،،، دور و نزدیک را خوب نمیبینند
اما خودت ،،، خوب دورها را میبینی
چشمانت ... دیدگانش تار و بی سو
و سیاهی اش شده همرنگ تار مویت
اما نمیشود انکار
در دیده ات خدا نور پاشیده انگار
چه رازیست بین خوش حالی و خوش بختی
با گه گاه شبنم چشمانت
چه حرفهاییست در گلشن نگاهت
بی آنکه روی لب بیاروی می چینمشان از رویت
....
چند سالیست گذشته از تاریخ انقضای شعرم
اما این روزها عجیب تنگ است دلم
برای چشمانت ،،، دستانت و به بودنت محتاج بودنم
***
نعمت وافر ما !!!
خیلی وقت است که نداریمت ما ...
خانه ات خاک گرفته
حتی خاک خانه هم هوایت را کرده
جز با دستان تو با هیچ
آب و جاروبی پاک نمیشوند ...
درخت سیب هم سلام میرساند
اما او هم مثل تو هوایی رفتن شده
برگهایش همه پوسیده
***
نه خاک رو طاقچه نه درخت سیب
فقط گاهی بی بهانه سر بزن به خوابم
دلم میخواهد در عالم غریب خواب
با بوی تنتان به یغما بروم
پس بی دریغ سری بزن بر خوابم
مریمـــــــــــ
مــــ ن نوشت مـــــ ن
کاش جای خانه ای متروک خودتان چند صباحی بیشتر میماندید ...