خدایا آمده ام گله ی دنیا ، پیش ِ تو کنم
آخر جز تو صاحبی برایش من نمی بینم
به جان پروانه های در پیله
اقاقی های در باغچه
قسم
من با این دنیایت کاری ندارم
اما او از قصد آزار میدهدم
نیشگون میگیرد از پهلویم
کشیده میزند بر گوشم
در قعر بغض میدهد هُلم
گاهی حس میکنم دنیایت
همیشه در دوران بلوغ است
آخر این همه سر کِشی از کجاست ؟
دل خور ز کی ... خشمش از چیست ؟
به من چه دنیایت را با صبوری
تحمل کنم از سر ِ مجبوری
بگو با من نباشدش کاری
حتی نیافتد از او به من نگاهی
تو در گوشش نجوا کن شود اهلی
بگو فلانی گفته در همین نزدیکی
دنیا ! نکن کاری که بزنم قید از جوانی
جمع کنم کوله بارم را و بروم از این حوالی
مریمـــــــــــ
مــــ ن نوشت مـــــ ن
چمدانم را بسته ام منتظر ِ رفتنم
اما صدایی ز نهانم میرسد به گوشم
کم کم میرود به سوی سَر حوصله ام
از شنیدن مدام ِ این جمله ام
زود است برای رفتن ، ای زبان نفهم ترین حالم