در شبی که خورشید ...
از پشت کوه ها ی سپید
برای روزش دعای خیر می خواند
و نفسش را میکرد فوت به سمت ِ فردا
ماه ...
از پشت ابر ها ز دوری خورشید
نم نم و نجیب فقط گریه میکرد ...
باد هم مدام
بر روی ِ گل های باغچه بوسه میکاشت
و باران بوسه ها را با شبنم ِ تنش آب میداد
قاب ِ پنجره ی اتاق ِ من هم
بیکار نمی نِِشست در قلب ِ دیوار
با ریسمان ِ قطره های باران
برای شیشه اش شال ِ بارانی میبافت
من هم از جرعه جرعه این سنفونی طبیعت
فقط از هر لحظه اش تماشا میچیدم
مریمــــــــــ
مــــ ن نوشت مـــــ ن
طبیعت زیباترین سنفونی عاشقانه است
من از این دریچه میبینم
هر چه را که در زمین با رنگ ها رقیصیده و رنگ گرفته اند
من جور ِ دیگر زیبا میبینمشان
من از این دریچه میبینم
زیبایی های خالقم را