من بر دستان ِ یخ بسته ی شهر
هــــــا میکنم
شاید که گرم شوند
با چشمان ِ بسته و خاموش ِ پنجره ها
راه میروم
شاید که روشن شوند
در آغوش ِ شیشه ای ماه
تنم را میشویم
ز هر گرد و غبار
از شاخه های آویخته ی شب
انجیر های رسیده ی آرامش
برای دلم می چینم
بی عبور از کوچه های مخروب
فکر می کنم ،،، فکر
به لحظه های مسدود
من با ذهن ِ خیابان
حرف میزنم
و چراغ های ممتد و روشن ِ خیابان را
دور گردنم شال می کنم
دستانم را
در دستان ِ در جیب به خواب رفته اند
می گذارم
شاید که بیدار شوند
شاید که دل گرم کنند
کسی که اسمش من است
باز آب تنی در افکارم
باز غوطه ور در آمالم
باز قطره قطره نوشیدن
از جام ِ آرزوهایم
مست ِ خیالات
نم میزند بر آجر های باورم
و نم نم فرو می ریزم من
در تو ..
تو را مزه مزه می چشم
تو را در خوم حل میکنم
تو را در خودم غرق میکنم
تو را در خودم دار میزنم
و خودم را محکوم به حبس ِ ابد میکنم
در یادِ ِ تو
مریمــــــ