حس های شاید خاص !
وقتش شد ... حالا وقتش شد که من از واژهای تازه به بلوغ رسیده ، بنویسم ...
از یک حسی بنویسم که ریشه در خاک تنی نهفته است به اسم انسانی ترین حس های دنیا ...
شاید من خوشبخت ترین ِ دنیا هستم که شیرین ترین قسمت یک حس را می توانم تجربه کنم ...
شاید از یک فنجان چای خوشرنگ همه دنیا فقط یک فنجان ببیند و یک چای خوشرنگ!!!
اما برای من ، یک فنجان چای در یک آرامش مطلوب یعنی متبلور شدن واژه ها درون ذهنم و بیقرار شدنم شبیه آدمایی که یک شی قیمتی را گم کرده اند به دنبال یک کاغذ میگردم یک قلم برای نوشتن از خیلی حرف هایی نمیشود زد ،فقط باید نوشت .
میشود عشق را بارها تجربه کرد. گاهی خام گاهی پخته و حتی گاهی خاص ...
شبیه یک میوه ی کال بعضی حس ها برایم بسیار دل چسبند . مثل وقتیکه روز شماری میکنی شکوفه ای به میوه ای تبدیل شود و اولین میوه ی کال و نرسیده میشود بهترین مزه از بهترین طعم دنیا !
شبیه زنی که از صبح برای آماده کردن یک قرمه سبزی زحمت میکشد و تا ظهر انتظار جا افتادنش را میکشد و عشق را لحظه ای تجربه میکند مزه ی جا افتادن غذایش را بچشد !
و یا شبیه یک عطر همیشه آشنا که هر جا از هر نقطه ی دنیا در هر ساعت و هر لحظه ای بپیچد و تو حتی اگر اقیانوس ِ آرام هم باشی جوری متلاطم شی که حادثه سونامی هم پیش حال ِ تو ساده باشد ... و تجربه یک عشقی تا این اندازه خاص برای هر آدمی ممکن نیست ؛ اما اگر انسان باشی و اشکال مختلف عشق را در شاخ و برگ زندگی تجربه نکنی افسوس داری ..
مریم.جاوید