شهر آذین است و شاد
اما امان از قلب من
مدام میکوبد جدایی مشت
باز بر این قلب من
صدای شوق میرسد از ریسه های شهر
اما نیست صدایی در این قلب من
هر چند محکم است این ریسمان جدایی
اما شکر آن باقیست
که وصل است از قلب ِ من به آسمانی
خدایا
خدایا
خدایا
مگر انصاف است که عالم
در این میلاد باشند و
خورشید ِ مهر
از نظرها پنهان
خدایا
خدایا
خدایا
گرچه هست هر جا
گرچه مبیند ما را
اما تا نگردد پیدا
آرام نگیرد قلب ها
کاش نرگسی جایی
دعایی کند برای این قلب ها
مریم جاوید
طوفانی و مواج
شد ، باز
دریای بی انتهای یادت
من کجا
و
تقدیر جدایی کجا !!!
دست ،،، به سر میشوم
به هوای دست به سر کردن ِ خاطرت
میدانم
بیهوده تلاش است
در گستره ی خیالم
میدانم
خودم میدانم
آخر مرا میکشد این نداشتنت
کویر ِ چشم هایم
های های
مینوازند سمفونی
بی تویی را
ای وای
سر بلند میکنم
از چاه ِ افکارم
و باز
آغاز میشود آسمان
متن :مریم جاوید
عکس: مریم جاوید
سکوت یخ زده ی شهـــر مرا باور کن !!!
من اینجا بی پلیور میگدرانم زمستانم را
اما لرز میگیردم
از سرمای بی حد ِ تابستان ها
سکوت یخ زده ی شهـــر مرا باور کن !!!
تو ،،، من ،،،، او
ما از بهار نمیفهمیم سبزی را
فقط پر است مشت ها از آلودگی ها
سکوت یخ زده ی شهـــر مرا باور کن !!!
سکوت یخ زده ی شهـــر مرا باور کن !!!
سکوت یخ زده ی شهـــر مرا باور کن !!!
شاید دور شود از ما
پیش بینی این خشکسالی ها
با اینکه
سکوت ِ شهر من
یخ زده
اما ...
من هر لحظه
میرسد دستم به ماه ِ بلندم
چه شب باشد
و
چه روز !!!
***
پ.ن: ماه بلندم تشبیه به خدا
****
مریم جاوید
کجای تهران !
نفس میکشی
که من با هر
دم و با زدمی
آلوده ترت میشوم
...
..
.
مریم جاوید
سرد و تاریک است
این فضای انبوه ماندگی واژه ها
من و یک دنیا حرف
کاغذ و یک دنیا سکوت
جایی میان حنجره ام
لا به لای بغض های ته نشین شده ام
باز رسوب کرده است
دل آشفتگی
اما اینجا ..
هوای این شهر ...
غم انگیز تر از آنیست
که بتوان تجربه کرد
وصال را
م.ج
یک من و یک دنیا دلهره
نشته ایم باهم
رو به اقیانوس تنهایی
این من و این دلهره
عمریست
هر ثـ آ نـ ن ــهــ
انتظار بهار را میکشیم
در نفس ها مسموم برگ های پاییزی
هر سال بیش از پیش
ما !!!
جان سپرده ایم
عشق بازی انگشتانم
با یک جسم بی احساس
حاصلش شد
یک مشت حرف بی ربط
چند سال بغض نا محسوس
و شاید میشود تعبیرش
هزار سال پیش
که اشک ِ زنی
نقشِ پر رنگ داشت
در نقاشی یک مرد معتاد !!!