تو بی واژه هم شعری !!!
هیس !
سکوت مطلق
آرام باشید لحظه های من
دوباره باید شاعر بشوم
و این است
برایم
یک اجبار ِ شیرین
اما ..
بی واژه ، بی کلمه ، بی لغت
ردیف و قافیه اش
هماهنگ باشد باید
با ..
سکوتی محض
من سوگند یاد میکنم
که دستم
آلوده نشود
دیگر به قلمی
تا به هوای نوشته های من
عاشق نشود
حتی جوهری
باید در عمق درونم
اینبار
حس کنم
تجلی یک شعر ناب را
آنجایی که میشود
پرواز کرد تا آسمان ها
نگران نیستم
تو تا بینهایت خوبی ها
بی نهایت نزدیکی
حتی
میتوانی
بی واژه هم شعر باشی ...
مریم جاوید
من ، تو را ، آبــــــــی دوست دارم ...
بند ِ یاد ِ تو بودن از هر رهایی خوش تر است
زندگی در بند ِ تو از قصر و پادشاهی هم با عزت تر است
حواست هست ، زندان بان ِ مهربان ِ بند ِ من
چشم ِ دل ِ من امشب هم از اشک تَر است
حرف از جدایی و آزادی و رفتن ها نیست تا ابد
فقط ، قلب ِ من از آسمان ِ بارانی هم گرفته تر است
تمام ِ خواسته های من ، از کنج چشم های تو
حتی ، از پَر ِ کاهی هم بی وزن تر است
فقیر دیدارت شدن آسان است ، اما اوضاع ِ من
از هر مسکین ِ خیابان نشین هم بدتر است
در پیشگاه یاد ِ تو باید سجده کرد ، چون یاد ِ تو
از هر عبادت ِ بی قلبی هم مقدس تر است
در این بند ِ بی قفل ، هوس کرده ی داشتنت گشته ام
لمس ِ حس ِ بی مرز ِ حس ِ تو از بهشت هم خوش تر است
مـــ. ج آوید
عصر نزدیک است ...
با خلوت ِ همیشگی ام
در تراس ِ خانه
می نشینم روی صندلی چوبی ام
نگـــــــــــاه میکنم
به دور و نزدیکم
...
به آسمانی که آبی نیست
چون از بس چشم ها آبی ندیده اند
دیگر رنگ ِ آبی را هم نمیشناسند
به پرندگانی که در قفس نیستند
چون مانندشان بسیار است
و یا شاید چون زیبا نیستند
به خورشیدی که زودتر از همیشه رفته
شاید حوصله ماندن را نداشته
و یا شاید ...
به ماه ای که در راه است
که بازامشب هم
حریر ابر تنش است
به حیاط همسایه
که چندیست درخت انارش غم گین است
از شکوفه های مهجورش از شاخه
و ..
شاید انارها هم عاشق میشوند
...
همه چی آرام ِ آرام
و من خوشبخت نیستم
گله ای هم نیست
چون حوصله ای هم نیست
مریم . جاوید