سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نهانخانه جان


گاهی چقدر دروغ میانجی گر خوبی میان مــــــ ن و کاغذها ست

عاشقانه های فانتزی چقدر روان است جمله بندی بندهایشان

و واقعیت های محسوس را توان ِ قلم نیست نگاشتنشان


 

 

 

ای لفظ ِ قلمـ ـ ـ ـ ـ 

از چموشی های بیهوده

دست بردار

چند قدم مرا  از خودم

آسوده نفس بکش

از چینه ی تار ِ بند ِ تنت

خود را دار بزن

و از آن لنگه کفش ِ باران چشیده

که خاطرات من بوده و آشیانه ی پرندگان شده

 بی صدا

دل بــــِــکن


ای لفظ ِ قلمـ ـ ـ ـ ـ 

مرا از نو بنگار ...

از آن جایی که بی اراده

وصل بودم به مادرم

باز میانجی گری نکن

بگذار تن ِ سپید کاغذها

کبود شوند با سیلی واقعیت ها

 

ای لفظ ِ قلمـ ـ ـ ـ ـ 

بگذار من از آن روستایی بنویسم

که جای عطر ِ گران

مشامش با کودها هم بستر است

اما ...

از من بسیار  شاد تر است

ای وای از شهر من

اینجا آدم ها  خیلی  از آدمیت دور تر می ایستند

اینجا قلب

مثل ِ پرتقال ِ خونی

ذاتی خون نیست

اینجا ...

قلب ها از دیدن و شنیدن خیلی چیزها

خود به خود  خون میشوند...

 

مریمـــــ جاوید



 



برچسب‌ها:
قلم -شعرنو-شعرسپی د-متن ادبی- متن اجتماعی- عکس فوق العاده زیبا
+ تاریخ جمعه 93/1/29ساعت 11:48 عصر نویسنده مریمــــ . جاوید | نظر