سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نهانخانه جان

عکسهای بسیار زیبا و دیدنی از طبیعت

سلام دوستانم  پاییزم خوب شروع نشد !!!!!!!!!!

فصل برگ ریزون پاییز برای منم با برگ ریزون عمر عزیزی شروع شد ...

برای اولین بعد از 21 سال مرگ رو به چشم دیدم ...

من همیشه از مرده و مرگ وحشت داشتم ...

اما مقابله کردم با این وحشتم ///

جوری که یه نفر تو دستای من مرد ///

وای خدای من ...

چقدر مرگ سخته دوستان ...

همسایمون در عرض نیم ساعت بار سفر آخرتشو بست ///

سکته شدید قلبی کرد ...

تا اورژانس برسه من بهش ماساژ قلبی دادم ...

بعد هم که اورژانس 1 ساعت بالای سرش بوووووود ...

فقط یه جمله گفتن متاسفیم !!!!!!

همین ...

دوستان هیچ وقت مرگ رو تا این حد به خودم نزدیک حس نکرده بودم ...

شاید این لحظه باشیم و فرصت جبران داشته باشیم ...

اما ..

لحظه ی بعدش نباشیم و دستمون به هیچ جا نرسه ...

///انا لله و انا علیه راجعون ///

برای آرامش  روح خانم نقاشان عزیز با پاکی قلبتون یه  فاتحه بفرستید ...

 



برچسب‌ها:
نوشته های تلخ - گاه نوشت - مرگ - همسایه - برگ ریزون - عمر - اورژانس - لحظه
+ تاریخ پنج شنبه 92/7/4ساعت 3:46 عصر نویسنده مریمــــ . جاوید | نظر