دلم تنگ است برایت
میخواهم واژه های خیس ز عشقت را
از صندوقچه ی خَلوار ها خاک گرفته ی ِ خاطره ها
ز کنج خانه ی قلبم ، بکشم بیرون
واژه ها قطره قطره تبخیر شوند
و شنبم وار چکه کنند بر برگ های این درخت پیر
و باز واژه ها عشق بازی کنند با قلم
و من هم از جوشش احساسم
فقط برایت عاشقی دم کنم
دلم تنگ است برایت
بیا سر ِ کوچه ی عهدمان
زیر ِ دیوار ِ حرفهایمان
ببینیم هم دیگر را
زنده شود خاطره ها
و لحظه ای که چشم من و تو
ز نگاه ِ خیسمان وضو میگیرند
در سجاده ی احساسات همیشه پهن
به عبادت عشق می ایستند را
نیلو فرهای آبی با صداقت نقش بزنند
تصویر یک نگاه ِ عاشقانه ی شور انگیز را
ای وای بر من ...
باز عهدم را با خودم شکستم
و اعتراف کردم
دلم تنگ است برایت
امان ز این دل تنگی ات
سِکر آور مرا حباب میکند
در سایه های وحشی بیقراریت
مانند تقابل بی پایان عشق و شوریدگی
بیا برگردیم باهم ز این راه ِ بی راه
تا هنوز لحظه پشت ِ هوای ابری باقیست
و تا هنوز دیر شدن باران نگشته بر تمام لحظه ها
بیا برگردیم باهم ز این راه ِ بی راه
عاقبت ِ این راه
حاصلی ندارد جز ...
هم آغوشی انگشت های تعهدمان
با حلقه های بی عشقی
بیا برگردیم
ز راه خطایی که رفتیم
من ...
دلم تنگ است برایت
مریمـــــــــــ
مــــ ن نوشت مـــــ ن
***
بیـــــــــــ مخاطَب ِ خاص
***