سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نهانخانه جان

http://s2.picofile.com/file/7932780428/11045KJ8_2.jpg

 

چشم چرانی هیزم شکن

 

سکوت چند وقتی بود از جنگل به یغما رفته بود ؛ صدای پرندگان  حال و هوای باد و زیر آواز زدن آسمان ، حتی بارش باران های بی گدار ، کند ... شدید .... کند .... شدید ؛ باران هم برای خود استاد موسیقی است با این ریتم شناسی دقیق اش .

تازه بالغ شده بودم ، زیاد به چشم می آمدم ، جوانی همسایه ی شادابی است و من در آن روزها بسیار نشست و بر خواست داشتم با شادابی ... برگ و شاخسارم پریشان و زیبا بود و تنه ام در جوار ِ تنو مندان داشت تنومند میشد .

آن روز خرده  بارانی آمده بود . بوی مطبوع ِ خاک ِ نم ناک ، وزش باد ِ خنک ؛ حال هر رهگذری را زیر رو میکرد . لذت هوای خوب تا ریشه هایم هم رخنه کرده بود . از آن راهی که گیاهان همیشه سبز و نهال های تازه به دوران رسیده  تداعی جاده را به وجود آورده بودند هیزم شکن ِ آشنـــا نمایان شد ... سلانه سلانه راه میرفت ، خواندن ِ فکرش بعید بود اما اینکه در پی ِ هدفی آن جاست واضح بود .

سری چرخاند و سریع و بی فکر سمت من آمد . کمی با نگاه ِ خریدار مرا جست و جو کرد و بعد آذوقه ی روزش را که در پارچه ی کهنه ی رنگ و رو رفته ای بود ، کناری انداخت و تبرش را به دست گرفت . 

حال خوبی بود،شاید اسم آن حالِ خوب غرور بود . مسرور  بودم  از تائید شدن ، از توجه جلب کردن و به خودم بالیدم ...

تبر اول ... ازشادی هیچ نمی فهمیدم ، تبر دوم ... غرق بودم در رویاهای پس ِ آخرین تبر ، تبر سوم ، تبر چهارم ، تبر پنجم من با افکارم عشق بازی میکردم که هیزم شکن مکث کرد ؛ به خود آمدم .مکث طولانی نبود ، گفتم حتما خسته شده است با اینکه زیاد عقلانی نبود و فرود آمدن تبر بر تنه ام باز مرا در شادی برد ؛ اما  دوباره هیزم شکن مکث کرد ، ترسیدم ، مکث طولانی تر شد ، سری چرخاند و زیر چشمی به درخت ِ دیگری که در چند قدمی من بود آنداخت .

تبر و آذوقه ی روزش را برداشت و مرا با زخمی درد ناک تنها گذاشت و سمت ِ درخت دیگری رفت .

تلخ شدم ... جای تبر ها شدید درد میکرد ... سال ها  از آن پس فصل بهار برایم خوشایند نشد .... تنها یادم ماند ، دل گیری ام از غرورم و چشم چرانی از هیزم شکن ...


مریمــــــــ

 

پی نوشت  : این یک متن ادبی یا داستانک است ،،، و برگرفته از زندگی شخصی کسی  نیست !!!

پی نوشت : یکی از  نتیجه ها ی اخلاقی این متن دوری از غرور است 

غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ شَدِیدِ الْعِقابِ ذِی الطَّوْلِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ إِلَیْهِ الْمَصِیر

 

 



برچسب‌ها:
داستانک-ادبیات-متن ادبی زیبا-جنگل-باران-هوای خوب-آسمان
+ تاریخ پنج شنبه 93/1/21ساعت 3:33 عصر نویسنده مریمــــ . جاوید | نظر