یک من ِ تو خالی ...
در خودم فرو رفته بودم حسابی تا جایی که دیگر کسی از من چهره ای در سرش نمانده بود !
شب ها مینوشتم و روزها میخوابیدم و این زندگی تقریبا خاکستری مرا از مردن ِ اجباری نجات داده بود ...
از روزنه ای که راه داشت به درونم ، همان روزنه ای با آن هنوز زنده بودم و زندگی را لمس میکردم .
یک نفر وارد شد در اعماق ِ درون ِ سرد و خاک گرفته ام ...
اعماقی که کسی برای کشف آن تلاش نکرد !
اما یک نفر که حسی میگفت شبیه من است با یک گونی ِ ژنده و لباسهای آشفته و موهای پریشان ، نفوذ کرد درمن ؛ در شبی ماه نداشت ...
چهره اش خسته و مغموم بود ، جامه اش سیاه از مرگ ِ باور هایش و تنش بوی تلخ میداد !
بوی تلخ ... همان بویی که من بیست سه سال جای هوا در سرم استشمامش کردم و هیچ کس نفهمید که من این بوی تلخ را یک عمر نفس کشیدم !
و سیگارش ...
هی در درون ترک دارش فرو میداد و پس میزد ! بی نوا انگار زیاد درگیر بود ...
من او را تماشا و او به درونم چنگ می انداخت و خرت و پرت هایی از اعماق روحم برمی داشت و در گونی اش می انداخت ...
حواسم نبود بگویم چه میکنی ! آنقدر حواسم نبود که بی هوا محو شد ...
جوری که انگار هرگز در من نفوذ نکرده است .
اما حالا من تازه احساس میکنم، جای خالی تمام ِ خرت و پرت های درونم را !
آهای یک نفری که شبیه من بودی ... با تو هستم ... برگردان هر آنچه از من با خودت بردی ...
آنها به کارت نمی آید ؛ من میدانم ... اما اینجا من مانده ام با یک من ِ تو خالی !!!
برگردان هر آنچه از من با خودت بردی ...
مریم جاوید
ترک برداشت دلی که ترک ِ دیدار ِ تو شد ...
نه...
آسمان ابر است
نه ...
از مهتاب ِ امشب
قطره ای باران
چکه میکند
و نه ماه !
حوصله ی کرشمه ی و ...
پنهان کردن ِ چهره ی فریبنده اش زیر ِ حریر ابرها
را دارد..
قرص و محکم
نشسته است
روبروی دلی که
هوایش
برای دیدار ِ دوست
ترک برداشته است ...
دلم خیلی گرفته بود ...
صبح ها اکثرا بی حوصله هستم اما اون روز
دلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
خیلــــــــــــــــــــــــــــی
گرفتـــــــــه
بــــود
انگار دلم از خدا گرفته بود ... عادت هر روزم بود قرآن خوندن ... اما اون روز دل قرآن خوندن هم نداشتم
هندز فری گذاشتم توی گوشم ، حس کردم شاید آهنگ آرومم کنه ، شاید دست کشیدن از ریسمان ِ خدا خدا کردن آرومم کنه ...
...
چند تا آهنگ گذاشت و هیچ کدوم نه آرومم کردند و نه افکارمو درگیر ...
اما یه آهنگی شروع به خوندن کرد ... که اولین بار بود گوش میکردم .از ابتدای آهنگ به هوای مخاطب خاص ِ دلم (خدا)آهنگ رو گوش دادم ... انگار
ازاول آهنگ معلوم بود این آهنگ آهنگ خاصی هست ... وسط های آهنگ بود که متوجه شدم مخاطب شعر خواننده هم با مخاطب خاص دل من که خدا باشه و هست ،،، یکیه !!!
تحمل نداره نباشی
دلی که تو تنها خداشی
عجیب بود ... دل من از تو میگیره و تو باز هوای منو داری ...
آسمون چشمام ابری شد. عینک دودی ام را به چشمام زدم . تا کسی حال چشمامو نبینه !!
سر خیابون رسیده بودم . سوار تاکسی شدم .
دوباره آهنگ رو از اول گوش دادم
تا به خودم اومدم صحنه ی فوق العاده ای دیدم . یه پلاک الله زیبا که از آیینه تاکسی آویزون شده بود ... انقدر زیبا وسط آسمون نشسته بود که وسعت آسمون دیده نمیشد فقط واژه الله بود که به چشم می اومد ... عکس گرفتم که ثبت بشه توی اون لحظه ای که زیباترین حالت عشق یک مخلوق به خالقش رو به تصویر میکشه !!!
رسیدم دانشگاه و مثل عادت هر روزم چند صفحه قرآن خوندم
عجیب آروم شدم
عجیب دلم قرص شد
***
میخواد بره ... دستاشو میگیری ...
بیقراری میکنه... نوازشش میکنی ...
بی هوا هواشو داری...
دلش میگیره تو عاشق ترش میکنی ...
برف نمیبارد ...
باران نمیبارد ...
فقط سرد است
شهریور ی که وحشتناک ...
سرد است
نور چقدر کم است
در این راه رو ها
انگار این راه رو های پیچ در پیچ سالهاست که رنگ روشنی به خود نگرفته اند ...
شال احساسم را سخت دور ِ خود میپیچم
اما
اینجا عجیب سرد است
قدم میزنم
سرما رخنه میکند به دورنم به جرز ِ استخوانم
و ، دلم میگیرد
از این همه سرما
و ، دلم میگیرد
یک گوشه سرد مینشینم
مینشینم که غرق بشوم
غرق ِ اقیانوسِ تنهایی
که مثل آویزه ا ی نه چندان گران آویز ِ گردنم است
این اقیانوس ِ تنهایی
...
انعکاس ِ صدایی میپیچد در پیچ در پیچ راه رو ها
چه قدر صدایی که میرسد آشناست
چقدر اسمی که خطاب میشود
به گوشم شنواست
ناچار به گریز از راه رو ها میشوم
پشت دری که بسته نیست می ایستم
چقدر احساس ِ تعلق دارم
به این راه رو ها ...