بیا با هم ببافیم ... من دل شورگی ها را تو آرامش را
حل میشود سختی های درونم
در حرارت ِ دستانت
***
زلال میشوم و فرو می چکم
بر وسعت بی انتهای قلبت
***
در گیرم میشوی
در گیرت میشوم
***
ساده نیست اما
تو اتفاق می شوی
و ...
من دچارت میشوم
***
باز شب
باز پنجره های پر از حرف ِ شهر
باز معدود عابرانی که بسیار خسته اند
و باز
می لغزد بی وقفه احساسم
بر گونه ی مهتابی ِ ماه
***
و تو هرگز
حتی نمیپنداری !!!
که امشب
هم نشین است
چه آشوبی با دل ِ من
.
.
.
مریم جاوید
پریشان است ،
دلی که در گیرتوست .
زیاد به چشمم می آید
این روزها
روزنه ی عمیق اندوهم !!!
تکرار کنان میپرسد
حس قابل ِ لمس ِ درونم ...
مدام از من
که چرا باید
فرو بچکم از نگاهت
مثل شبنم ِ تشنه ای
از اندام نازک یک برگ
و چرا باید
من باشم
فقط نگران ِ شقایق ها
تو باشی
فقط در گیر ِ من
؟؟؟؟
پرسه میزند آرام
آسیب نمیزند
نه به جان داری و نه به بی جانی
اما
افسار گریخته است
این روزها
دلم ...
.
.
.
مریم جاوید
یک عالم مُـــــــــــردن !!!
یک وقت هایی میشود
از روزنه ای که شبیه پنجره ی اتاقت هست
دلت هوایی شود و بخواهی ..
بال داشته باشی و بروی
آنقدر بروی که همه بودنت را فراموش کنند
شبیه درختی شده ام
که ریشه هایش خسته از خاک شده اند
.
.
.
هوای
رها شدن
دارم
ای زندگی
.
.
.
هی ...
زندگی اسارت شیرینی است
اما ..
گاهی دلت هوای مُـــــــــــردن میکند
نه مُـــــــــــردن به معنای عام
مُـــــــــــردن یعنی اینکه
یک جای دنج دنیا ته ِ ته دنیا تک و تنها بی فکر ِ بی فکر
پر از لحظه های آروم
بنشینی در تراس ِ جهان
و یک فنجان دم کرده ی بهار نارنج بنوشی !!!
آری ...
به دید من
فارغ از دنیا شدن مُـــــــــــردن است و این مُـــــــــــردن بسیار زیباست ...
ای خودم جان
دلم مُـــــــــــردن میخواهد ... حواست هست ؟؟!!
مریم جاوید
وقتی که ...
تو هستی و من هستم و فاصله ...
حواسم
پی نبض ِ ماه می رود
بی اراده ..
تازه میفهمم که چقدر
خوشبخت تر است
از آیینه ...
هرشب
مرا در کنار تو
تماشا میکند
در چهار چوب یک شهر
اما
آینه ...
یا مرا در چهار چوب خودم
یا تو را در چهار چوب خودت
دلیل ِ وسعت بی انتها ی خواستنت
به هوای دل ِ بیقرار
آیینه هاست ...
مریم جاوید
+++
پی نوشت : میشود عاشق نبود و همواره عاشقانه شعر نوشت ...
پی نوشت : عکس های پست کپی از صفحه دوست گلم زهرا.م
گرچه آسان نیست گفتنش ، اما
من آسان از دست دادمت تو را
به وسعت یک دل خوشی کوچک
من بیشتر نداشمت تو را
بودم پر ز احسا س های خاص
اما باز قلب ِ من کم نگذاشت تو را
از ابتدای قصه خود سپرده ی دست ِ تقدیرم
با آسودگی باشد خیال ِ راحت ، تو را
آسمان ِ نیلگون ِ عشق پرنده کم ندید
اما در چشم ِ آسمان کم نظیر کرد فقط پروازت تو را
جدا کرد شاید بی رحم و اندیشه از من
تقدیر و دست ِ سرنوشت تو را
حسرت و شکایتی نیست در بساط ِ قلبم
فقط ساده اما هنوز دوست دارمت تو را
مریم جاوید
+ بی مخاطب ِ خاص
+برداشت آزاد
چقدر کم توقع شده ام...
نه آغوشت را می خواهم ...
نه یک بوسه ...
نه دیگر بودنت را...
همین که بیایی و از کنارم رد شوی کافیست...
مرا به آرامش می رساند حتی اصطحکاک سایه هایمان کافیست...
در سکوتی سرشار از ناگفته هایم ، با حسی عاشقانه
بر لوح تنهاییم اثری مینگارم :
" ما " شدن ،
رویایی که هرگز تعبیر نخواهد شد .