و من در این لحظه
تا مرز ِ ممکن ها
عمیقا غمگینم !!!
کجا !
کی !
چه وقت ؟
شناسنامه ی بشری ام را
جا گذاشتم
که این چنین پیش ِ خدا
ناشناسم
آه
قلب ِ من
ای تجلی شکوه ِ تحمل ها
ای سرشار از باور ِ ممکن ها
بس است دیگر !
کم از تخیل
این پاد زهر حقیقت
تزریق کن !
من دیگر دانسته ام
در این کره ی تو خالی و حجیم
حقیقت شبیه
به تبسم شعری عبوس
بر چهره ی خط خطی کاغذ هاست !!!
ای قلب ِ من
کم از تخیل
این پاد زهر حقیقت
تزریق کن !!!
...
مریم جاوید
واژه ها ، بی من
..
.
..
پر از تُنگ های خالی از غرور
پر از مرده ماهی های بغض
کنج ِ این دخمه ی خسته
که نفس کشیدن هم
بس سخت گشته
در این یخبندان ِ تیر ماه سال
منم این چنین
حال ِ من
فقط قدری مدارا کن
با احوال من
بی دعوت
و
بی چای
و
بی من !!!
با من مدارا کن
ثوابش بسیار است
نظر بر صغیران
در این ماه
بی من
مرا مدارا کن
در این حال
***
آخ ...
امان دنیا ی من
که هیچ وقت
نشد شبیه شعرهای من
///
مریم جاوید
قاب ِ دوست داشتن
.
.
.
دوست داشتنت در قلب من
نقش ِ زنیست در قاب ِ عکسی بی جان
حک شده
بی نفس
و
بی جان
و
لبخندی خشکیده
و گرد و خاک روز گار ی که
بی دریغ بر پیکر قاب پاشیده
هزاران بار
با خودم تکرار میکنم
هر روز
که
دوست داشتنت در قاب ِ قلبم
جوریست که انگار
در چهار چوب ِ قاب
سالهاست که مرده
...
به تن تار ِ تنم
پاسخ به یک سوال
گره ِ کوری انداخته است
این همه احساس
در من
چرا بی صاحب اینجا
افتاده است ؟؟!!
من دختر ِ سرزمینم عشقم اما
دوست داشتن تو
اغوا گرانه
مرا از اقلیم عشق
دور پنداشته است
...
مریم جاوید
تیر و کمان چشم هایت
.
.
.
کمان شد همان ابروی ِ ماهت
که هدف را بیچاره کرد تیر ِ نگاهت
***
با تامل مژگانت بر هم نشستن
بی اختیار شد حال ِمن بر وزن رستن
***
تا چشم هایت رسیدن از راه
بهم ریخت قافیه و ردیفم را
***
همین است علت شعر سپیدم
وباز برای پاسخ من به "تو"رسیدم
***
بایدم جمع کند کاسه و کوزه ام را
چشم و ابرویت برده بر باد شاعری ام را
مریم جاوید
صدایش را صاف میکند
جرعه ای جوهر مینوشد
و باز می نویسد
قلمم ...
.
.
.
رد پای خیالت ستودنیست
سالهای سال است
که نشسته بر خاطرم
رهگذر و رفتنی نیست
این ماندنی همیشه گی ام
در گوش ِ قلب من است
انعکاس ِ صدایی مدام
که می گوید دائمیست
رفت و آمدم
چه بی صدا نشسته است
درون ذهن ِ خسته ام
این آمدن ِ دوباره ات
میان خیال و باورم
من از صدای سکوتت
شنیده ام
که وقت رسیدنت
دیگر رسیده بر باورم
مریم جاوید
مواظب گلدان شمعدانی ها باش آنها بی تقصیرند ...
شاید آن روز ِ پاییزی
کنار ِ نگاه سبزت احساسی جوانه زده بود
که تو بی تاب بودی
و شاید ..
به خاطر آن رهگذر ِ خسته
تو دل نازک ِ من
آشفته خاطر بودی
مهربان تر از پیش بیا
دستان ِ مرا بگیر
کنار جاده ی یک طرفه ی دستانم
اگر دستان تو باشد
نگران بازگشت نیستم
بیا..
اما دل تنگ
بیا ..
می ترسد دلم
تَرک بخورد
برگ ِ گل ِ شمعدانی طاقچه
از دل تنگی من
تو آمدی
دل تنگ بیا
تا باورشان شود
ماندن ِ همیشگی
تو ..
اگر دلت از من گرفت باز
آرام بیا ..
مواظب گلدان شمعدانی های باش آنها بی تقصیرند ...
مریم جاوید
جان ِ من ...
آرامش من است باران
آمدی مثل باران بیا
قطره قطره
جاری شو در جوی احساسم
بی صدا ی بی صدا
تبخیر شو در آسمان ِ ابری قلبم
و باز دوباره از نو
نم نم
باران شو بر کویر تنهایی ام
جان ِ من ...
آمدی مثل باران بیا
مریم جاوید