آخه خدایا من چقدر عاشق بچه پاندا !!!!
تولدمم که نزدیک !!! تورو خدا کسی خواست کادو بگیره یه دونه بچه پاندا
بی زحمت واسه من بگیره ...
اونموقع است که من دیگه از خوشحالی سر از پا نمیشناسه
مِه می بارد از روزنـــــــه ی خیالم ز تَصور ِ چَشمَش
منمی تکانم گرد و غبار دل تنگـــــی ام با گوشـــه ی نگاهش
***
ای دریــــغا ! انگـــــــــار الان بود نیمه شَب دیشبم
که در هوای داشتنش باز معـــــلق میان سایه ها می گشــــتم
***
و در دالان ِ یادم ، دست می نهادم در دست ِ یادش
و گـــــــــلشــــــنی می گشت نــاب،در قلـــــــــــــــــبم ز یادش
***
تنگ شد، در حول و حوش یادشقلــــــــب ِ زردم
بُغضی قطره گَشت و فرو ریخت ز شــــاخه ی قلبــــــــــــــــــم
***
مهتاب، مـــــــــــاه را از پشت پنجره کنار کشیدش
تا چکه کند بغضــــــــــــــم ، قطره ِ قطره در حوضچه ی چَشمَم
***
چَشمی که فرو رفته ، در گودال ِ وَهم و سیاهی اش
ناگهه پیدایش کرد، از عالم خـــــــــــــیال اَشکــــــــــــم ز سپیدی اش
***
کاش آن لحظه ی ناب او بود تماشایش می کردم
و او نقش میزد آن لحظه را در نگاهـــــــــــــش ز نگاهــــــــــم
***
یا می گرفتَش در قــــاب چَشمَش عکس ِ نگاهم
حتی اگر مــــــــــــــیخ این قاب را بِنَهَد بر دیوار قلــــــــــــــــبم
***
یا باز واژه ها قاصدک میشدند در حوالی شَهرش
در گوششان زمزمه میکردم مدام ، آرزویم فقط چَشمَش
مریمـــــــــــ
خدایا آمده ام گله ی دنیا ، پیش ِ تو کنم
آخر جز تو صاحبی برایش من نمی بینم
به جان پروانه های در پیله
اقاقی های در باغچه
قسم
من با این دنیایت کاری ندارم
اما او از قصد آزار میدهدم
نیشگون میگیرد از پهلویم
کشیده میزند بر گوشم
در قعر بغض میدهد هُلم
گاهی حس میکنم دنیایت
همیشه در دوران بلوغ است
آخر این همه سر کِشی از کجاست ؟
دل خور ز کی ... خشمش از چیست ؟
به من چه دنیایت را با صبوری
تحمل کنم از سر ِ مجبوری
بگو با من نباشدش کاری
حتی نیافتد از او به من نگاهی
تو در گوشش نجوا کن شود اهلی
بگو فلانی گفته در همین نزدیکی
دنیا ! نکن کاری که بزنم قید از جوانی
جمع کنم کوله بارم را و بروم از این حوالی
مریمـــــــــــ
مــــ ن نوشت مـــــ ن
چمدانم را بسته ام منتظر ِ رفتنم
اما صدایی ز نهانم میرسد به گوشم
کم کم میرود به سوی سَر حوصله ام
از شنیدن مدام ِ این جمله ام
زود است برای رفتن ، ای زبان نفهم ترین حالم
من از تبار گل یاسم
بابا ...
من نشکفته غنچه ی مادرم
بابا ...
به جای آب و غذا ، ظرف سرت را آوردند برایم
بابا ...
خونین و خاکین گشتند گوشواره و چادرم
بابا ...
اما من زهرای سه ساله ام
یتیم و تنها اما غصه ای ندارم
علی (ع) هنوزم یتیم نواز است
بابا ...
به عشق تو پرواز کردم
آمده ام هم نشین گردم با جدم
دستان من کوچک ... اما وصال تو شیرین
چه لذتی دارد دستان تو را گرفتن
دستم به دستت معطر گشت
باب الحوائجیم را امضا کن
بابا ...
مریمـــــــــــ
مــــ ن نوشت مـــــ ن
قلب رقیه (س) است ... امشب
که همرنگ شقایق گشت
با دیدن ِ سر بابا
روحش رفت و عرش پیوست
گاهی اوقات آنقدر دلم میخواهدَت
که گل های قالی میشوند همرنگِ یادت
پیش ِ خود فکر میکنم ، جای بودن عاشقت
عاشق شدم ، اما شاید عاشق ِ خواستنت
آنقدر خواستنت با من بوده همیشه
که عجیب بوی تنش را، تنم گرفته
درِ گوشِ خودم میگویم، دل عقل ندارد که
میخواهد یا خودت را خواستنت را ... اما بیهوده
شب یلدا در راه است، شبش دیر میشود شب
در بَزم خانه هم نشین شو ، حتی همان یک شب
هنوزم در دورترین نقطه ی ذهنم
وقتی رنگ میگیرد یادت
پر میشوم از وسعت نگاهت
هوایی میشوم ، هوایی داشتنت
امروز کسی رادیدم
بی شکم که تو را ندیدم
قطره ای شبنم شد در چشمم
چون زیاد شبیه بود به خاطرهایم
شب یلدا در راه است، شبش دیر میشود شب
در بَزم خانه هم نشین شو ، حتی همان یک شب
مریمـــــــــــ
مــــ ن نوشت مـــــ ن
گلدانی گل کاشتم
پشتِ پنجره ی اتاقم
هرروز به گلَ اش آب میدهم
دارد قد میکشد شاخه اش
غنچه میکند گل اش
این گلدان گل هم سن ِ نبودنت گَشته
تو شب یلدا بیا ، اگر باز نماندی
اینبار با گلدان میروی
که دیگر یاد من نیندازی نبودت را ...
چندیست ... یک تنه می تنم
پیله ای از جنس تنهایی دورم
و حالا زمانش رسیده که این پیله را بدَرَم
وهمه ی آدمک های زمانه که هستند دور و بَرم
امروز جشن بگیرند تولد پروانگی ام
مریمـــــــــ
امشب از زمینت آمدم به عرشت
با یک خاطر ماهِ رویت
تو میدانی !!! هیچ در زمینت
و هیچ در عرشت ندارم جز خودت
من امشب با یک پنجره دردِ دل ، آمده ام
آمده ام ، در خانه ات باز کنم پنجره ام
تا قاصدک های نگرانی و دل شوره از فردایم
به پرواز در آیند در حجم باورم
و خود را بسپارند به آسمانت
و در امن ترین مامنِ من ، زیر سایه ی نورت
روی دست های پروانه بشینند
و برای برآوردگی آرزوهایم دعا کنند
تو میدانی که من اهلی ترین پیچکِ این حوالی ام
و روی طاقچه ی بندگی ام پیچ می خورم
هنوز هم ، گاهی درد میگیرد ذهنم
اما من از خاکی هایت ف اهل همدردی خواستن نیستم
مرا بستان از زمینت !!!
که از اکنون تا همیشه ام قول میدهم خطا نکنم در آسمانت
و برایم گوشه ای اندازه ی یک پَرِ جا کافیست
و فقط برای حیاتم قطره ی جاری نگاهت
یا بخواه سپردنم را به زمینت ...
فقط در این تلالوِ خاکت
دستانِ از جنسِ نورت را دریغ نکن
که من سخت محتاجم به آن
مریمـــــــــــ
مــــ ن نوشت مـــــ ن
این چهار دیوار رمیده
شاهدِ حرفایم با تو بوده اند همیشه
دیگر نمیگویم چه میخواهم
لحظه ای بشنو از دلِ پُر شده ی دیوار های اتاقم
سوگند می خورند آجرهایش ،،، به عذابِ کشیده از کُوره
که این ، من جز دستانت آرزویی نداره