من سرمای تنهایی ام را به گرمای هوست ترجیح میدهم ...
کـَسـے رآ پـآشـویـہ مـے کـَـردم?َ ...
کـہ ?َاز تـَب ?دیگـرے مـے سـوخـت ...
گاهی فکر میکنی تمام شده
اما یک دفعه
همه ات را آتش میزند . . .
از خنده بیدار شدم و دیوانه وار به اطراف نگریستم ؛
چشمانم پر از اشک شد
غمگینــــــــــــــم….
مثل مرده ای که تـــوان تـــسلی دادنــــ
به بـــازمـــانـــدگـــانـــش را نــــدارد . .
حــواسم را ... پرت کرده ای ... آنقـــــــــدر دور ...
که دیگر ... یــادم نیست
تو رفته ای و من ... حـــــــواسم نیست (!)
عشق را رنگ آبیـــــ زدم، دوست داشتن را قرمز، نامردی را سیاه، دروغ را سفید،
ولی نمیدانم چرا به تو که میرسم نمیدانم مهربانی چه رنگی است؟
حتــــی [!] کفش هم اگه تنگ باشه ...
زخــــــم مـــــی کنه .... وای بــحال وقـتی که ...
دل تنــــــگ بــاشــه ... / .
هیچانتظاری ازکسی ندارم
هیچی برایم مهم نیست
این نشان دهنده قدرت من نیست!
مسئله ، خستگی از اعتمادهای شکسته است ..
در یک آشنایی دوستانه ما با هم دست دادیم !!
تو فقط دست دادی.. و من.. همه چیز از دست دادم....
چقدر پر می کشد دلم ...!
به هوای تـــــو!
انگار تمام پرنده های جهان در قلبم آشیانه کرده اند!